سلام..
اومدم اعتراف کنم دلم واسه محمد تنگ شده..با تمام بدیاش با تمام نامردیاش از همه مرد تر بود..
واااااای خدا من چقد بچه بودم فک میکردم اون نامرده فقط ولی نه تمام مردا ناااااااااااااامردن..
واااااااای خدا از هرکی تعریف کردم تو زرد از آب در اومد..من چقدر بدبختم..خیلی خسته ام از تنهایی!فک نمیکردم تنهایی اینقدر سخت باشه..هرجا میرم تو هر خیابون توهر مغازه تو هر مهمونی جلو چشمی لامصب..
ولم کن دیگه خودت رفتی خاطره هاتو گذاشتی واسه من؟؟؟؟؟میخوای دیوونه ترم کنی؟؟؟؟؟؟میخوای دق مرگ بشم؟؟
خسته شدم از این زندگی لعنتی..همه تو زرد از آب دراومدن..اخه خدا این عدالته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من عذاب بکشم اون کجاست اون بغل یکی دیگه نفس نفس بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه روزی تو همین روزا جوری خودمو به ارامش ابدی میرسونم که تا آخر عمر همتوووووون بسوزین و عذاب بکشین..
این دنیا ماله خودتون آدمای نامرد..دنیاتون نه عدالت داره نه قانون..